• وبلاگ : كوله پشتي من
  • يادداشت : من مادر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مخلص شما فائزه سادات ذاكري 
    هرگز حضورحاضر غايب شنيده اي
    من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است؟؟؟!!!!
    به طرز وحشتناکي دلم گرفته...
    دلم کربلا ميخواد.
    کاش ميشد...
    التماس دعا
    همين
    (راستي پستت عالي بود فقط از ته قلب آرزو کردم خدا همشونو واسمون نگه داره!!!!
    من اگه مامانم نباشه يعني زندگي تعطيل!)
    پاسخ

    دل من هم بسي بيشتر از تو... .و وقتي تلويزيون زنده،مشعر و مني و مکه را نشان مي دهد، بيشتر مي گيرد.راستي تو کربلايي بودي...هنوز به نفس نفس نيفتاده ام براي جاي مادر بودن.دعا کن تو هم.
    دلم گرفت... و مادر كلمه مجهول همه زندگي هاست...
    پاسخ

    و اين چند روزه دل من هم گرفته...
    مادر گفت:من ميرم بخوابم.
    و رفت ميز را جمع کرد
    ماشين لباسشويي را روشن کرد
    غذا ها را در يخچال گذاشت
    ظرفها را شست
    کف آشپزخانه را تميز کرد
    هال را مرتب کرد
    رو مبلي ها را مرتب کرد
    قبض ها ي خانه را آماده ي پرداخت کرد
    شوفاژ اتاق ها را روشن کرد
    لباسها را پهن کرد
    و...
    پدر گفت:من ميرم بخوابم...و رفت خوابيد!

    ...
    مادر برگشت و چراغ هال را خاموش کرد!
    !
    (قسمتِ پدر، البته در خانه ي ما دقيقا اين نيست ولي قسمت مادرش همين است!)
    پاسخ

    و..خوابيد؟با اين همه دغدغه مگر خوابش هم مي برد؟
    + ... 

    دقيقا حس و حالي بود که من تاچند روز پيش داشتم...

    http://shomareshemakus.parsiblog.com/-1224338.htm

    پاسخ

    خواندم وبلاگتان را.تازه کار شما سخت تر بوده از من.چون پدر گرامتان هم نبوده اند.خدا قوت.ما هرگونه تجربيات شما را با اغوش باز پذيرائيم!
    + عارفه 

    مسافر

    و مسافر

    منظورم تو نيستي .

    منظورم مادر گرامتان و ورودي 84 است .

    آن سفر كرده كه صدقافله دل همره اوست

    هركجا هست خدايا به سلامت دارش.

    يادته صحبت هاي حاج حاتم در مورد عرفات ...

    من عرفات ميخوام... من قطب عالم را ميخواهم

    پاسخ

    تشبيهت به دلم نشست.شک نکن که منم صحبتهاي خانم حاج حاتم از يادم نرفته.هميشه در ذهنمه و مرورش مي کنم.هميشه.و براي همينه که از عرفات مي ترسم.از اتفاقات بعدش و اينکه بي لياقتيم به خودم ثابت شود و به تمامي موجودات فهيم عالم ،مي ترسم...