سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یه شعر قشنگ

سلام!

حالتون خوبه؟این وبلاگ منم که درست بشو نیست. به هر حال اول‌یه چیزی بگم.بعد میرم سر اصل مطلب.

این شعرها و مطلبهایی که من می‌زنم معمولاً مال خودم نیست.فقط می‌زنم،شاید به دردتون بخوره. وحالا یه شعری که خیلی دوسش دارم

از باغ می‌برند چراغانیت کنند                                                           تاکاج جشنهای زمستانیت کنند

پوشانده‌اند صبح تو را ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانیت کنند

یوسف به این رها شدن ازشدن از چاه دل مبند

از چاه می‌برند که زندانیت کنند

ای‌گل گمان مکن به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانیت کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه‌ایست که قربانیت کنند