• وبلاگ : كوله پشتي من
  • يادداشت : به كدامين گناه؟
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام مسافر خوبي؟به ما كه جواب ندادي يا اگه دادي ما جوابت نديديم دلم مي خواد باهم رفيق شيم پايه اي؟

    التماس دعا سيدعلي

    پاسخ

    سلام.جواب دادم و منتظر جوابتان هستم

    يادمان نرفته كه...

    قرار است از شهر ، دوكوهه بسازيم....

    خدا قوت افسر جنگ نرم!

    پاسخ

    خدااااااااااااااااااااااااشهر.دوکوهه؟فرمانده اين عمليات کيست؟
    + ... 
    ما لياقت نداريم براي كرم خدا شرط و شروط بذاريم! چه جوري تهديد كردي؟
    پاسخ

    حرف شما صحيح ولي من شهدا را تهديد کردم و نه خدا را...دليلم بيش از حد جواب يک کامنت است.ولي همين قدر بگويم که معتقدم وقتي شهدا رفته اند و هرچه سختي و بار بوده ،بدون اينکه ببينيمشان، بر دوشمان گذاشته اند! عين نامردي است اگر هوايمان را نداشته باشند.عين نامردي.سر جنوب هم ديدم هرچه بهشان مي گويم،انگار نه انگار.بايد يک کاري مي کردم تا باور کنند پاي قضيه وايسادم.
    شهر لعنت به شهر...........

    گناهمان، زندگي كردن است. بايد زندگي كرد، دفاع كرد...
    در اين چند سال، بارها رفته ام جاهايي كه دلت نمي خواهد هيچ وقت پايت را از آن بيرون بگذاري!دوست داري بروي و خودت را گم و گور كني كه همان جا بماني... اما مجبوري. بايد رفت و به ديگران گفت كه چه بود، چه شد...

    سخت است...خيلي سخت.
    وقتي نمي خواهي آفتاب در چزابه غروب كند..
    وقتي كه دوست داري ساعتها باز ايستد براي اينكه خورشيد در افق دوكوهه بايستد...
    وقتي كه دوست داري 40 روز طرح ولايتت بشود 40000روز
    وقتي كه دلت مي خواهد ساعتها،بنشيني و از داخل غارحراء،‏مسجد الحرام را تماشا كني...
    وقتي كه نمي خواهي هيچ وقت عرفه در عرفات تمام شود...
    وقتي دوست داري بارها زمان را نگه داري كه بايستد و در همان يك لحظه بماني...
    وقتي...
    اما بايد رفت. زمان جبر است بر اختيار ما...
    اميدوارم هميشه در بهترين زمان و مکان ممکن باشي. سال نو مبارک

    به گناه آلوده شدن...شهري شدن...بي آرمان شدن...نه!بد تر!آرمان از غم ارزش شد غم نان...
    ذائقه مان عوض نشده، خودمان که عوض شده ايم...
    و کاش نشده بوديم.کاش مي توانستيم سرمان را راست بگيريم بالا و بگوييم ما هم مثل شماييم.هنوز پاکيم و خالص...آنقدر که متبلوريم...
    ولي مي داني محد من؟
    اين روزها جلوي آيينه که مي ايستم ديگر متبلور نيستم...ديگر نمي بينم گل هاي خشک روي ديوار را...
    مي فهمي؟بگو که تو مي فهمي ام...بگو...
    پاسخ

    من نخواستم شهري شوم که برگرداندنم؟...من نخواستم بي آرمان شوم که...کاش ميشد.اين قدر ازشان دور شديم که..ميفهمم.نه!شهود ميکنم حرفهايت را.شهود
    زيبا بود التماس دعا
    يكسري هم به ما بزنيد خوشحال مي شيم
    يا علي مدد