راست ميگه:
"دقت کردين همهء ما آدما يه «ياور هميشه مومن، تو برو سفر سلامت» داريم! يه جايي از مسير پُر فرازونشيب زندگي، خودمون همهء وسايلِ سفر اين ياور هميشه مومن رو جفتوجور ميکنيم؛آيينه وقرآني آماده ميکنيم و با سلام و صلوات از زيرش ردش ميکنيم و آب ميپاشيم پشتش و راهيش ميکنيم،شايد به ناکجاآباد...يه چند وقتي که گذشت دلمون تنگِ ياور هميشه مومن، تو برو سفر سلامتمون ميشه.اونوقت هر روز عصر، کوچه رو آبوجارو ميکنيم،و
چار پايهء برزنتي رو ميذاريم دَم خونه و نگامون رو ميدوزيم به سَر کوچه. با هر تَقهاي که به در خونه ميخوره ميدوويم وفکر ميکنيم خودشه!..غافل از اينکه ياورهميشه مومن وقتي رفت سفر محاله برگرده...همهء ما آدما، يه «ياور هميشه مومن» داريم که خودمون راهي سفرش کرديم،بيمعرفتي از اون نيست.نميدونم چه رمز و رازييه توي اين سفر و مسافر که ديگه بازگشتي نداره،همهء ما آدما هر روز عصر،کوچههاي خاکي اين زندگي رو آب و جارو ميکنيم به اميد مسافري که قراره برگرده و نمياد، چون اونم توي يکي از پيچهاي همين زندگي به اميد ياور هميشه مومن خودش نشسته.روزگار غريبيه!...نه؟شايد اگه يکي از همين شبا منصفانه فکر کنيم يادمون بياد کسي رو ،که من و تو رو هم از زير آيينه و قرآن ردمون کرد.قرار بود بريم و دوري بزنيم و برگرديم.اومديم و پاگيرشديم و موندگار ...يادمون رفت روزي، «ياور هميشه مومن» کسي بوديم زير اين آسمون آبي...