شکسته بال تر از من ميان مرغان نيست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است
----------------
دلت بچه بود...
قدت به قد عاشقي هم نمي رسيد که کوچک شمردي عظمت بعضي چيزها را....
تو چه مي فهمي حال روز کسي را که ديگر هيچ نگاهي دلش را نمي لرزاند.
توي تنهايي يک دشت بزرگ که مثل غربت شب بي انتهاستيه درخت تن سياه سر بلند آخرين درخت سبز سر پاسترو تنش زخمه ولي زخم تبر! نه يه قلب تير خورده نه يه اسمشاخه هاش پر از پر پرنده هاست کندوي پاک دخيل و طلسمچه پرنده ها که تو جاده کوچ مهمون سفره سبز اون شدنچه مسافرا که زير چتر اون به تن خستگي شون تبر زدنتا يه روز تو اومدي بي خستگي با يه خورجين قديميه قشنگبا تو نه سبزه نه اينه بود نه آب يه تبر بود با تو با اهرم سنگاون درخت سر بلند پر غرور که سرش داره به خورشيد مي رسه منم منماون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دل واپسه منم منم صداي سبز خاک سربي ام صدايي که خنجرش رو به خداستصدايي که توي بهت شب دشت ،،،نعره اي نيست ولي اوج يک صداستمن به فکر خستگي هاي پر پرنده هام تو بزن تبر بزن من به فکر غربت مسافرام اخرين ضربه رو محکم تر بزن
( به جاي تمام "من" هاي شعر،يک "تو" بذار و بخون)