سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

برشی از یک مشهد

    نظر

 

روز اول.وقتی خودم را رساندم به روضه منوره و دستم رسید به ضریحتان.

صبح روز دوم.وقتی کنار کفشداریتان، نشسته بودم و خادمتان آمد و " نباتی " انداخت توی بغلم و رفت.

روز ششم.وقتی قبل سال تحویل "نمکتان" را دادند بهمان.

 و وقتی تسبیح سفیدم جا ماند در صحن انقلاب.

ظهر روز آخر.وقتی غذایتان را خوردیم! یک قورمه سبزی خوشمزه.

مغرب آخر.وقتی که می خواستم بشینم تا آن آقا سید، روضه "جوادتان" را بخواند

و جا نبود و خادمتان گفت:برو! اینجا واینسا!

ورفتم و نشستم پایین کفشداری و  بدون شنیدن روضه پسرتان،مثل بی چاره ها، زدم زیر گریه...

 

می خواهم بگویم هییچ کدام این ها را نفهمیدم امام رئوف من...

ریپیت لطفا!