من و مادر
این روزها
که حال مادرمان هم روبه راه نیست
دستم به کار نمی رود...
اگر پسر بودم
یقینا سر به بیابان می گذاشتم!
می رفتم پیدایش می کردم
س ر م
را
روی پاهایش میگذاشتم
او
برای مادرش گریه می کند، زار می زند و برای خودش
و من برای خودم و مادرم...
پ.ن:یا صاحب ازمان
موکول می کنم سخنم را به روز بعد
امروز حال مادرمان روبه راه نیست...