سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نوستالژی دهه فجر

    نظر

دهه فجر برایم سنبل شادی است.کیف محض.نمیدانم چطوری توانستند برایمان این طوری جا بیندازند،ولی هر کسی، هر کاری که کرده است،

دستش درست.حداقل در من یکی ،کاملاً نهادینه شده است.

یادم می آید که ما، در خانه مان هم برای دهه فجر برنامه داشتیم. از تزئین اتاق گرفته تا اجرای سرود و نمایش عروسکی برای 2 بیننده همیشگی:مامان و بابا!

دبستان و راهنمایی هم همیشه فعال مدرسه بودم و پایه هرگونه برنامه.از سرود و مجری و دکلمه نمایشی گرفته تا تنظیم آهنگ برای مجری و حرص خور برنامه و حتا تدارکات!

فکر کنم همین همه کاره بودنم در این 8 سال باعث شده بود که در دبیرستان اگر برای یک برنامه دیر میجنبیدیم،بچه ها به من گیر میدادند که چرا بچه ها را جمع نمیکنی؟

و حواست نیست و سرود را چه کنیم و … .

ولی خدایی حال و هوای برنامه های دبستان کجا و دبیرستان کجا؟

یادم است دهه فجر در دبستان ما مساوی بود با بیکاری.هر روزش با یک کلاس بود و تقریباً از صبح تا ظهر هم برنامه داشتیم.

 و طبعاً از دو هفته قبلش هم، کلاسها را دو در میکردیم و میرفتیم برای تزئین سن و نظریه پردازی درباره آن!معمولاً هم من را برای صحبت با معلم ها ،برای یک ساعت زودتر تعطیل کردن کلاسها،جلو می انداختند!

و چون فاصله مان با بچه های راهنمایی مان هم یک طبقه بود،معمولاً در برنامه های آنها هم ،حضور فعال به هم میرساندیم!حسابی خوش میگذشت.

مهیج ترین قسمت برنامه مان هم مسابقه بود.از سالاد درست کردن با چاقو یک بار مصرف داشتیم،تا فوت کردن آردهای یک کاسه برای پیدا کردن جمله ی جاسازی شده  در کاسه و نشان دادن عکس کودکی بچه ها و معلم ها و حدس زدن اینکه کی ،کی است؟!؟!؟!

یکی از مسابقاتمان هم که البته به کمک دوستان نفوذی لو رفت و کمی لوث شد از این قرار بود که:شعارهای انقلاب را پشت یک سری از صندلی ها چسباندیم و موقع مسابقه گفتیم همه از جایشان بلند شوند و  پشت صندلیشان را ببینندو برنده شوند…!به همه هم جایزه دادیم.

خیلی فعال بودیم و الان،چقدر ماست شده ایم!

تنها یادگاریم از آن دوران که یک ذره هم حسش نکردم(!)الله اکبر شب 22 بهمن است که بالای پشت بام آپارتمانمان،هرسال میگوئیم.

چند سال پیش که ساعت 9 رفته بودیم پشت بام،همسایه کناریمان،آمده بود بالا و داشت متعجبانه به ما نگاه میکرد  و  دریغ از یک همراهی کوچک!

خیلی بی بخار بود.اصالتاً محله ما خیلی بی بخارند….

راستی!آقای نجف زاده ، آقای ناظم بکایی(معجون) ، امیرحسین(خودنویس) ، علی آقا مربی(دایره)  ، فاطمه ی آخوندها ،ورودی 84 و صاحب وبلاگ عطش  که صد قرن به صد قرن آپ می‏نمایید!شما هم شب 22 بهمن بالای پشت بام الله اکبر می گویید؟