برای دومین بار..
* می توانست سخت بگذرد...خیلی سخت ، اندوهبار و کشدااار...
ولی مرا برد در آغوش خودش..محکم چسباند! طوری که جز خودش چیز دیگری نبینم...و بعد آرااام گفت: مبارک!
* سفارش خودم بود که گفتم بی نشانه باشد لطفا...
و حالا اولین بار است که تجربه اش می کنم.طعمش بی مزه بی مزه است.می دانم تهش قرار است شیرین باشد ولی نمی دانم چرا به آن لقمه آخر نمی رسم؟
* لحظه شماری برای رفتن به دانشگاه جزو اولین مزه های خوش مزه ایست که در اولین روزهای شروع دومین ربع قرنم! دارم تجربه اش می کنم..
این روزها دانشگاهِ کنارِ حرم سید الکریم دارد از من چیز جدیدی می سازد و از جمله جاهایی است که می تواند حال م را خوووب نگه دارد.
*ساعت زنگ می خورد و دومین قرارم را به یادم می آورد. باید رفت...