سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ماجراهای من و...

  سلام! 

  بالاخره خدا خواست و ما هم پنجشنبه رفتیم قم .جاتون خالی ... (این هم جای خالی تون!)خیلی خوش گذشت،ولی اگر یکی از این دوستان وبلاگ نویس رو می دیدم بیشتر.

حالا القصه...

  قرار گذاشته بودیم که اگر من رفتم قم ، خبر بدم که بریم همدیگه رو ببینیم .

  پنجشنبه شد و زنگ زدم  به نورا که: پاشو بدو که من اومدم . بگذریم از اینکه چند باری خط نداد   ... بعد هم زنگ زدم گوشی دست خودش نبود ... بعد هم که شماره رو گرفتم یادم رفت ...

 این برادرای پشت سر من هی می گفتند سریعتر  ... .

...می رسیم به اونجایی که زنگ زدم به این نورا خانوم و خبر دادم که من اومدم قم .بعد از کلی فدات بشم ... فدام بشی رسیدیم به اینجا که کجا همدیگر رو ببینیم؟قرار شد :

  بعد از دعای ندبه ، سر قبر آقای دشتی مفسر نهج‌البلاغه ، البته همراه دو تا دوست دیگه ؛

 یعنی طیبه خانوم و نرگس خانوم. ما هم شاد و شنگول ..

  فردا شد و صبح سر ساعت 7:45 اومدم سر قرار . رفتم وایسادم دیدم کسی نیست !گفتم حتماً‌ اون پشت وایسادن که اول من رو ببینن و بعد بیان جلو.

منم برای اینکه یه دستی نخورم رفتم عقب تر که اگه خدای نکرده  این سه تا یه جوری بودن

اصلاً‌از اول نیام و همین جا والسلام    !

 حالا هی وایسا...وایسا...وایسا... شد ساعت 8؛  
 
وایسا...وایسا...وایسا... شد ساعت 15/8... 

  گفتم حتماً‌ جا رو پیدا نکردن !

  یه یادداشت گذاشتم روی قبر که من اومدم و نبودید!این هم نامه‌ی پر سوز و گداز من     :

 راس ساعت 8:20

                                    

  حالا اگه خوندن(که مطمئن بودم قبل از اونها خادمین میان برمی دارن)که هیچی. اگر هم کسی دیگه برداشت که هیچی نمی فهمه.

حالا نگید از کجا معلومه رو قبره؟اینم یه عکس دورتر!

 

                               

   بعد هم فکر کنید باد زده و کاغذ رفته عدل روی اسم!وگرنه ما که غیر از دکتر دشتی که محقق شهیر نهج‌البلاغه هم باشه و تاریخ ولادت و...بازم بگم یا ...

 

  هیچی دیگه...این گذاشتم و برگشتم تو حرم!

 ( یه نکته دیگه هم اینکه این آخرین برگ از دفترم بود و بعدش دفترم تو حرم گم شد !)

 ظهر شد و  اومدم و زنگ زدم به این نورا خانوم تا یه حسابی ازش برسم،بعد از کلی کجا بودی؟... چرا قالم(غالم؟قالم؟)گذاشتی ...بی‌معرفت ...  با ما به از این باش ... ما ز یاران چشم یاری داشتم... می رسیدم به خود غلط بود که...،

  گفت: که یه خادم محترم و شاید هم محترمه این بنده خدا‌ها رو برده سر قبر آیت الله بروجردی  ! اونام که از سر شوقشون نیومدن یه نگاه بندازن روی سنگ قبر تا ببینن این که اینجاست کیه؟ حالا بماند که چه حرفایی پشت سر من نزدن   و خودتون برید ببینیدو بخونید!

بعد از نیم‌ساعت یه نفر دیگه آوردتشون سر قبر همین حجةالاسلام دشتی و ... بروید تا ته ماجرا!

اینم یه سوغاتی برای شما از قم.تا باور کنید خیلی به یادتون بودم.