تمام می شود؟؟
ناخن انگشت شصت دستم شکست.دیروز صبح. وقتی توی راه آهار بودیم.آمدم یکی را قال(غال؟!؟!) بذارم و بروم آن طرف بشینم که این بلا و شاید هم مجازات یا جریمه سرم آمد!
خیلی درد گرفت.خون هم آمد.اما نمیدانم چرا دیگر این قدر درد میکرد؟تا حالا این جوری نشده بود.تنها کاری که توانستم بکنم این بود که یک دستمال بگذارم رویش و محکم فشار بدهم.و حالا اعتراف میکنم که این دستمال و فشار هیچ تاثیری نداشت!! الکی خوشحال بودم که موثر است. و شاید بتوان گفت فقط یک تلقین بود. از اینکه بیکار نبودم وحداقل، کاری برای انگشتم کردهام!
دلیلش را نمیدانم ولی یاد الماس دانشجو افتادم که بعد از محرم شدنش انگشتش خون آمده بود.فکر کنم تنها وجه مشترکم با او همان خون بود!و گرنه نه من قبلش محرم بودم،نه در مسجد الحرام بودم و نه خیلی چیزهای دیگر؛ که او به دست آورده و من....! چقدر احمقانه وجه اشتراک پیدا میکنم.....
آهار هم جای قشنگی است.خیلی خنک است.و اگر مرداد نبود، از همین الان میتوانستم یخ زدنمان را پیش بینی کنم.
حس گفتن بقیه اش را ندارم.این پست که رفت ولی می خواهم دیگر مدل نوشتنم را عوض کنم و شاید اسم وبلاگ را هم .(کلرجی هم همین طوری رفت.نه؟اولش همین را گفت و بعدش هم گفت که لباسش تنگ شده و .... .وااااااااااای باز هم وجه اشتراک مسخره ایست.)شاید هم همه اش بهانه ای باشد برای بستن وبلاگ.با دو کلیک همه چیز تمام می شود نه؟کاش زندگی هم با دو کلیک تمام می شد و هر وقت که تنبلیت می گرفت می زدی زیرش!
کاش میشد فقط وبلاگ را خواند و دیگر ننوشت.کیفش بیشتر بود و برای من مسولیتش هم کمتر.کاری که در زندگی نمیشود کرد.چرا نمی شود فقط زندگی را نگاه کرد؟نمیشود حالا کاری کنیم که داخلش نشویم؟از دور ببینیم و لذت ببریم. یا اینکه حداقل این طوری باشد که اول یک دل سیر ببینیمش و بعد برویم تویش!