قیصر هم رفت...
دکتر قیصر امین پور همین چند ساعت پیش از کنارمان رفت...یک صلوات هم برایش بفرستید خوب است.
شعر درد دوارههایش عالی است.بخوانید...
دردهای من
جامه نیستند
تا زتن در آورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به «رشته سخن» در آورم
نعره نیستند
تا ز «نای جان»بر آورم
دردهای من نگفتنی است
دردهای من نهفتنی است
*
دردهای من
گرچه مثل درد مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامهایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای ساده سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانههای خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بی بهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
*
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی و غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را زبرگهای توبه توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویشتن را صدا کنم؟