سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

پدربزرگ..

دلم بدجوری هوایتان را کرده...

مگر رسم نیست بزرگتر ها سالی یک بار خانه شان دعوت می کنند؟سال نو شده است.مرا دعوت نمی کنید؟

بعد چند سالی، پدر بزرگم را دیدم...آن وقت می خواهی بهانه دیدنش را نگیرم؟

می خواهم بیایم خانه ات.دلم تنگت شده.دیگر دارد یک سالی می شود که موقع قنوتم،خانه ات را و قبله ام را نمی بینم

می خواهم بار دیگر لمست کنم.می خواهم داد بزنم کی گفته خدا را نمی شود دید؟

پی نوشت:این روزها که سرماخوردگی جزئی سراغم آمده، تا ماسک می زنم ،بوی ماسک توی دماغم می پیچد،

یاد پرواز مدینه مان می افتم.وقتی که دیگر چند دقیقه ای مانده بود تا رسیدنمان به مدینه،بعلت شیوع آنفولازا،

ما نیز ماسک زدیم...

این روزها همه چیز برایم آیه ای از تو دارد..

می فهمی؟


سه نقطه

 این پست ویرایش شد!؟

خدایا تو راسپاس به خاطر اینکه آقای پناهیان را خلق کردی.(بی اغراق)

پی نوشت:امروز صبح ساعت 6 تا 8 رفتیم پای صحبت های حاج آقا.الحق و الانصاف که دومی ندارند.

2 نکته مهمتر از متن:* سخنرانی در صبح زود چند مزیت دارد.هم اینکه صبحت را با خوب چیزی شروع می کنی و هم اینکه روضه هایش بدجور می چسبد.

تقبل الله؟

* تا حالا شده یا یک نفر هماهنگ کنی که درباره چیزی صحبت کند؟طرف اگر یادش بماند صحبت می کند

حرفهایت را به خدا بگو.خودش هماهنگ می کند.طرف نا خودآگاه و بی ربط به موضوع اصلی اش حرف دل تو را می زند.


معصیت های یک دانشجو

*خدا گاهی اوقات خیلی خیلی هوایت را دارد.(دلیل قطعی اش را هنوز نمی دانم البته.)از یک جایی توی دامنت می اندازد که عمراً فکرش را کنی.و از 2 روز پیش تا الان در کفش ماندم.

 

*امروز از ایستگاه مترو مفتح، تا لانه جاسوسی،از آنجا تا هفت تیر،(به اضافه 5-4 دور چرخیدن در هفت تیر)،از هفت تیر تا ولیعصر،ولیعصر تا کارگر و دور دانشگاه تهران و میدان انقلاب، پیاده رفتیم!چند فرسخ شد؟؟

13 آبان این قدر شد خدا 16 آذرش را به خیر کند!

 

*جدیداً‏فهمیدم که معاونت فرهنگی یعنی جیب تو و جیب بسیج نداریم که!جیب تو مثل جیب فرهنگی. و البته برعکسی وجود ندارد.چون بیت المال است و نه مال البیت.

 


من و خدا.همین

خدا , من ,     نظر

برگشتم...

مبهوت...

نه باور می کنم کجا بودم

و نه باور می کنم الان کجا هستم.

بد دردی است.

پ.ن:یادم باشد از این به بعد هرکس خواست برود بهش بگویم،ببین از یک هفته قبل روزی  یک ساعت با خودت تکرار کن که:

دارم پیش خدا می روم.

اوکی؟


امشب در سر شوری دارم

 

امشب یک سر شوق و شورم

از این عالم گویی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک

سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمانها غوغا فکنم

سبو بریزم ساغر شکنم

 

خدای من!

وقتی من کنار کعبه ات باشم،یعنی هم من مادی،هستم و هم نوعی از وجود مادی تو؟

این یک نشانه ای است از وجود تو یا یک حقیقتی است از وجود تو؟

آیا آن موقع می توانم ادعا کنم که درست بغل تو نشسته ام؟

 

پ.ن:قطعاً برای همه افتاد که دارم می روم کنار خدا.نه؟

به یاد همه صاحبان لینک،رفیقهایم و کامنت گذاران و الخ خواهم بود.