حوصله ندارم!
اگر حوصله داشتم حتماً از مشهدم می گفتم.
اینکه قرار بود روز تحویل سال برسیم تهران! و انداختیم(ما انداختیم؟) عقب.
هم سال تحویل پیش امام رضا بودیم و هم صحبت های آقا را،در رواق امام زنده و بدون حذف شنیدیم.
اگر حوصله داشتم از صحبت های آقا می گفتم.از اینکه اکثر مردم آمده بودند قیافه آقا را ببینند و نه حرفهایشان را بشنوند!
احساس می کنم دعای فرج خواندنمان سست شده...
لابد وقتی هم حضرت بیایند، می رویم و عکس یادگاری باهاشان می گیریم!
در صحن انقلاب که می نشستم، همه اش زمزمه می کردم:
ما در کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهریت شویم؟
اگر حوصله داشتم از برنامه نیمه داغون سال تحویل، و هوای خیلی خیلی سرد آنجا و خدام آنجا هم، می گفتم.
اگر حوصله داشتم از چند روز بعدش می گفتم، که رفتیم پیش خواهر امام رضا.
می گفتم از بین الطلوعینی که در صحن، زیر باران، راه می رفتم و گاهاً زمزمه می کردم:
زیباترین خاطره هامان نگفتنی است
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی است...
اگر حوصله داشتم، باز و باز و باز، ازجنوب می گفتم.
اگر حوصله داشتم، می گفتم که چند وقتی است همه اش کربلا جلوی چشمم است.
در صحن جامع،وقتی دیدار می رفتیم، کسانی آمدند جلویم و پرسیدند:
ببخشید شما چند وقت پیش کربلا بودید؟
من:نه
آنها:آخه خیلی شبیه یکی از هم کاروانیهایمان هستید.خدا قسمتتان کنند
من:بله.ان شاء الله
چند وقت پیش هم همسایه مان شبیه همین دیالوگ را گفت.
از یک طرف مشتاق و از طرف دیگر نگران، که اگر بروم حالیم می شود کجایم؟
اگر حوصله داشتم همه شان را می گفتم.حالا که ندارم.
پ.ن: در قسمت کلمات کلیدی هرچه می زنم جنوب و بعد مشهد،می شود:مشهد و جنوب!