کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دلت پاک باشه!

                                                          به‌نام او...

سلام!

خوبید؟من یه سری کلاس می‌رم که خیلی جالبه.هر وقت هم یه چیزی که به درد شما بخوره و دوست داشته باشید، پیدا کنم،براتون می‌زنم.اینم یه چیزیه که تو جامعه،خیلی بیشتر از خیلی باهاش روبرو می‌شیم.  اگر دوست داشته باشید باز هم می‌زنم.

نمی‌دونم تا حالا با این کسایی روبه‌رو شدید که می‌گن: دلت پاک باشه؟  حتماً زیاد دیدید!!!ما هم که دیدید؛ خیلی بهمان بر می‌خورد فوقش می‌توانیم بحث را عوض کنیم!! (البته خودم را عرض می‌کنم شما ها که...)

خلاصه اینکه باید صاف جلو اینا وایسیم وگرنه همین جوری پیچمون می‌زنن و می‌رن جلو بعد هم نمی‌فهمیم از کجا ضربه خوردیم؟؟؟ .

خب!اگر کسی که باهاش حرف می‌زنین منطقی باشه یا اینکه حداقل اسم ارسطو ‌و ابن سینا راشنیده باشد خیلی راحت می‌شود جوابش را داد:

1.خیلی واضحه که ظاهر تجلی باطنه و ظاهر همچین کسی نمی‌تونه نشون پاکی اون باشه!البته اگر از ضرب‌المثلهای ایرانی هم در این زمینه استفاده کنید جواب می‌دهد. ضمناً اکثر کسانی که این حرفها رو می‌زنن،خودشون رو دوستدار خدا هم معرفی می‌کنن!حالا ما به درست بودن این قضیه کاری نداریم،مهم اینه که دوست داشتن با نافرمانی قابل جمع نیست.(این آدمها معمولاً یه معشوق دست نیافتنی هم دارن،از مثال اون هم می‌تونید استفاده کنید)

2. اگر این آدم واقعاً به فکر پاکیه...باید به عرضشون برسونید که حجاب خود زمینه‌ پاکیه.

3.حتماً می‌دونید که باید بگید :ظاهر و باطن مکمل هم هستند!

4.حدیث« اتقوا فی مواضع التهم »هم یادتان نرود!

می‌رسیم به دسته‌ای که...:با اینها باید خیلی رو راست بود؛حتی اگر ناامید هم شدند برایتان مهم نباشد!گاهی اوقات لازم است.کافی است بگوئید:                                                                                                                        _دلت را برای چه کسی پاک کردید؟                                           _خدا.

_برای چه؟                                                                          _رضای خدا

پس این خدایی که شما دوست دارید و پیگیر رضایتش هم هستیداین دستورات را داده است:...

خودتون می‌دونید که باید آخرش رو چی بگید که!؟!؟!؟!؟!


یه خاطره‏ی خوب!

                               به نام خداوند روزهای آفتابی

سلام دوستان!

خوبید؟وای!!!!!!!!!نمی دونید که چقدر دلم براتون تنگ شده بود.   تا رسیدم خونه اومدم سر زدم و دیدم بله... دوستان حسابی ما رو خجالت داده‌اند.از اونهایی که در نبود من سر زدند ممنونم.

دیروز عصر رسیدم خونه.جاتون خالی خیلی جای خوبی بود. تمیز ،باصفا...خیلی هم خوش گذشت. با اینکه برنده هم نشدم ولی دوستای خیلی خوبی پیدا کردم و همین خیلی برام ارزش داشت .به یاد همتون هم بودم.  اگه باور ندارید می‌تونید برید به دعاهاتون یه سر بزنید تا ببینید که مستجاب شده یا نه؟؟   حالادیدید راست گفتم.

با اینکه جای خوبی بود ولی حسابی کمبود خواب پیدا کردم.    آخه اونجا حسابی حال می‌داد که تا 2 شب بیدار باشی!و شهر رو از دور ببینی. تازه فهمیدم که چه ظلم بزرگی به ما شده که توی آپارتمان زندگی می‌کنیم. اصلاً انگار این زندگی شهر نشینی ما رو از همه چی دور کرده!از همه چی.حتی از خودمون!!!  خدا کنه بتونیم به خودمون نزدیک بشیم.برام دعا می‌کنید؟

از نحوه‌ی برگزاری مسابقات هم هیچی نمی‌گم!وگرنه حسابی همُمون عصبانی می‌شیم   و خدای ناکرده داغ می‌کنیم!

دیگه اینکه خیلی کار دارم.هم این چهارشنبه یه اردو داریم و هم هفته‌ی بعدش یه اردوی 5 روزه.پس تا بتونم براتون مطلب می‌زنم که یه وقت خدای ناکرده بیکار نمونید.

                                                      باقی خداو بس

 


من دارم میرم...

                      به نام خدایی که در این نزدیکی است...

سلام!(جوابش یادتون نره‌ها...)

الان که دارم براتون می‌نویسم ،تلویزیون داره برنامه‌ کوله پشتی رو پخش می‌کنه!

با همه‌ عیبهایی که داره‌ها...ولی این برنامش یه چیز دیگه بود.یه آدمی که به خدا رسیده بود؛با همین دستای خودش. یکی ه سفارشی بوده.یکی ه خدا دوسش داشته خانم سهیلا آرین. نمی‌دونم چی باید بگم ؟فقط اینکه خدا به داد همگیمون برسه.حداقل به ما وبلاگ نویسا(چه اسمی؟!؟!)یه جور دیگه نگاه کنه یه جور خوب!

                                                       بگذریم...                                                                                                                              از همین جا به همه‌ دوستان با معرفت وبی معرفت اعلام می‌کنم که من تا5 روز نیستم ونمی‌تونید از حضور بنده بهره مند شوید!!!!!

آره دیگه از فردا بعد از ظهر تا جمعه ساعت 5 نیستم.یه مسابقات قرآنه.لازم نیست که برید ببینید چی هست؟من خودم حواسم هست که زیاد لو ندم.

اومدم بگم که...من که بودم سر نزدید که...حداقل وقتی نیستم بیائید.مطلب هم به اندازه کافی دارم.اون لینکهایی رو هم که دادم،لطف کنید و برید سر بزنید. نظر هم یادتون نره.ثواب داره به خدا... . دل بچه‌ی مردم رو شاد می کنید.فقط برام دعا کنید که بتونم مسابقه رو خوب بدم.اگر دعا کنید...بقیه‌اش رو هم می‌گم.

دلم برای همتون تنگ میشه.باور کنید اون اردوگاهی که ما میریم کامپیوتر نداره وگرنه میومدم و براتون مطلب می‌زدم.ولی مطمئن باشید که با کلی خاطره بر می‌گردم. و براتون تعریفشون می‌کنم.

خیلی برام دعا کنید.

                          مسافرِ ملتمس


چقدر حواسمون به مادرمونه؟

سلام!

حالتون خوبه؟اگه خوبید پس چرا جیکتون در نمی‌یاد؟؟قهرید؟باشه... فقط یادتون باشه‌ها...  .

امروز روزمادر بود .می‌توان به جرأت گفت فقط در همین روز به یادش می‌افتیم.و پاس می‌داریم شب زنده‌داریهایش را ،اینکه همیشه نگران ما بوده است، هیچ وقت توقعی نداشته و...واینکه همه ی  اینها را نمی‌توان با هدایای مادی جبران کرد!؟!؟!

چقدر شعار می‌دهیم و حواسمان نیست‌ها... .جداً می‌گم.تا به حال به این فکر کردید؟؟به این‌همه‌شعار و حواس پرتی ما؟

یاد گرفتیم که فقط این موقع‌ها به فکرش بیفتیم و حداقلش هم اینکه... اینکه پول توجیبیهایمان را نگه داریم والکی خرجش نکنیم تا به اندازه کافی پول داشته باشیم.باشد چیزی بخریم برازنده ی او!همین؟به نظرت همین کافیه؟

اگه مادرمون بالای سرمون بیدار مونده؛فقط  برای همین روز نبوده که...در طول زندگیمون بوده.

چرا اون موقع که یه کاری بهمون میگه و خستگیمون رو بهونه می‌کنیم تا کارش رو انجام بدیم؛ یاد بی توقعی هاش نمی افتیم؟؟؟

چرا اون موقع که به خاطر دلسوزیهاش میگه یه کاری رو نکنیم یاد   نگرانیهاش نمی‌افتیم؟

نه! اشتباه نکن! این نگرانی و این م توقعی؛ دقیقاً همونیه که به خاطرش این روزها رو براش جشن می‌گیریم.باور کن همونه.فقط ما عوض شدیم .همین.فقط حرفهای ما پوشالی شده!فقط ما مشکل داریم.