نفس جنگی!
میخواهم بخوابم
دراز میکشم، کمی جابه جا میشوم،دستانم را مشت می کنم و ملافه را تا زیر گلویم می آورم
یک نفس عمیییییییییییییییییییق
و چشمانم که حالا خیال بسته شدن دارند...
اصلاً حوصله خواندن آیه الکرسی را ندارم
زیر لب می گویم: غمت نباشد، ادبار قلب است دیگر!برای همه پیش می آید.تو هم یکی!
پس
به یک بسم الله بسنده می کنم.
به دقیقه نرسیده که "لوامه ام "از جا می پرد و شروع می کند به مواخذه...ذاتا کوتاه بیا نیست.میشناسمش
"خودم" فکر می کنم
می خواهم جوابش را بدهم
اول بادی به غبغب می اندازم و بعد با صدایی کلفت می گویم:
تو اگر "لوامه" بودی
می فهمیدی که ارزش بسم الله گفتن
خیلی خیلی خیلی...
بیشتر از این حرفهاست! و اگر به دیده معرفت بنگری، همه چیز را در همین بسم الله خواهی یافت.
"لوامه" ام ساکت میشود، سرش را کج می کند و بدجور زل می زند تو چشمانم...
من هم ساکت می شوم.اما زیر لب، طوری که "لوامه" نشوند می خوانم
الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سته و لا نوم....
اشاره: تمام ضمایر متکلم وحده را بخوانید "اماره"