سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بهار می‏آید؟

* می‌گویند که دارد بهار می آید.ولی بهار دل من که نیامده.اگر آمده بود،2 ساعت مانده به سال تحویل این قدر خوشحال(!)پشت مانیتور نمی نشستم .

 

*این چند وقته این قدر ناراحتم که هیچی از ته دل خوشحالم نکرده حتا خود این بهار.خدا هم که هیچی.از وقتی سلسله مراتب وجودی را فهیمدم و صادر اول و دوم و آخر و ... .احساس که نه! انگار واقعاً از خدا دور شدم.وقتی هم که این را گفتم،گفتند  بچه جان!خدا را مکانمند فرض نکن! با عقلمان گفتیم چشم،ولی با دلمان هر کاری کردیم نشد!

یکی نیست بگوید من که مکانمندم چطور مکان و زمان را کنار بگذارم و بعد فکر کنم؟

مثل بچه ادم داشتم با خدای نزدیکتر از رگ گردن زندگیم را می کردم.یه سخنرانی از آقای پناهیان شنیدم با عنوان دعوا با خدا

تمام شد.همه احساسات لطیفی که داشتم شد یک شک و بعد هم اتهام. و حل شدنش هم شد مصداق همان قانون بالا!

 

این قدر پر دغدغه و بی جواب شدم که این یکی هم چون تازه است گفتم.وگرنه تا چند ساعت دیگر به زباله دان ذهنم خواهد رفت.

 

*همین چند دقیقه پیش داشتم به فیوریتسم سر می زدم.می‌خواستم ازشر بعضی‌هایشان راحت بشوم. خیلی جا گرفته بودند و الکی اسکرولش را بلند کرده بودند.اما نشد!مثل همیشه این ابزارمان نگذاشت به هدف برسیم.قاطی کرد و کل یوم صورت مسئله خط خورد! فکر کنم بخواهم مسنجر را هم درست کنم همین بلا و شاید عذاب! سرش بیاید.

 

این کامپیوتر که نگذاشت ولی ذهنم را حتماً باید بتکانم وگرنه سال بعد کلی آدم جلویم ردیف میشوند که تکلیفم باهاشان معلوم نیست!!!

 

*امسال هم رفت و امام زمان هم رفت... .از دلمان.اگر نمی‌رفت که آمده بود.اصلاً دیگر تکراری شده.نشده؟نمی‌دانم چرا از نبود مولایمان دق نمی کنیم و راضی شدیم به همین آفتاب پشت ابر.فکر می کنیم همین برایمان بس است.شاید هم برای ما که ظرف وجودمان یک استکان کمر باریک است واقعاً بس باسد.من چه پر توقعم؟!؟!؟

 

*این چند ماهه خیلی مثل آدم بزرگها شدم.لبریز از تعارف و احساسات سطحی و خوشامدهای الکی و لبخندهای زورکی و اصرارهای بیخودی و شاد شدنهای ... .نمی دانم مسافر یک سال پیشم که دوست داشتنی برایم بود کجا رفته؟نکند یک موقعی در خانه تکانی دور انداخته باشمش؟واااااااااااای! نه

 

*هیچ کدام اینهایی که گفتم کلیشه نبود.جز همینی که می خواهم بگویم.سال خوبی داشته باشید.تهش هم یه لبخند الکی اضافه کنید.


اگر امام زمان بود...

امروز ،در اتوبوس بعد از اینکه قیافه ی خیلی موجه راننده را دیدم و بعد صدای یک آهنگ خیلی تند را  از داخل اتوبوس شنیدم،همرا بلیط، یک یادداشت به آقای راننده دادم که :اگر امام زمان هم در این اتوبوس بود،همین آهنگ را می گذاشتید؟

قیصر هم رفت...

دکتر قیصر امین پور همین چند ساعت پیش از کنارمان رفت...یک صلوات هم برایش بفرستید خوب است.

شعر درد دواره‏هایش عالی است.بخوانید...

 

دردهای من

جامه نیستند

تا زتن در آورم

«چامه و چکامه» نیستند

تا به «رشته سخن» در آورم

نعره نیستند

تا ز «نای جان»بر آورم

دردهای من نگفتنی است

دردهای من نهفتنی است

*

دردهای من

گرچه مثل درد مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه شناسنامهایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه‌های ساده سرودنم

درد می کند

انحنای روح من

شانه‌های خسته غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه‌های بی بهانه‌ام

بازوان حس شاعرانه‌ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

*

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی و غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را زبرگهای توبه توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم؟

درد حرف نیست

درد نام دیگر من است

من چگونه خویشتن را صدا کنم؟


اومدم

تازه که نه!ولی دوساعتی می شه که رسیدیم.
خیلی خیلی خوابم هم میاد.
سفرنامه مشهد هم بماند برای بعد.دیگر نمی توانم لایش را هم باز نگه دارم....
پاسخ کامنهتهای دوستانی رو هم که ندادم باشه برای بعد از خوااااااااااااااااااااااااااب