کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

زمانی برای آآآرام شدن...

    نظر

 

باران می بارد

و هوا مرا یاد "نمک آبرود" می اندازد..

اردکهایم جلویم نشسته اند و دارند خیار میخورند

پدر از پشت پنجره، با خنده، نگاهم می کند..

به دنیا بگوئید بایستد!

می خواهم غرررررررق شوم در این لحظات خوش..

پ.ن:شکرت!

 


جوجه اردک های من/ دو

    نظر

 

(دو خاطره و یک نکته جدی و مهم!)

*جییغ می زنند.بی دلیل! هم آب بازی شان را رفته اند و هم غذا خورده اند.

می روم پیششان، می نشینم ،حرف می زنم و نگاهشان می کنم..

سرشان گرم کار خودشان می شود...انگار نه انگار که من هستم!نگاه هم نمی کنند

اما تا زانوهایم خم شوند برای رفتن..دوباره سر و صدا!

* دیگر جوجه نیستند. و لذت دارد وقتی می بینم

 بزرگ شدند..کرک هایشان ریخته و پر در آوردند..بال های یک بند انگشتی شان بزرگ شده و موقع پریدن بازش می کنند

صدایشان از جیک جیک در آمده و بم شده...

و در تمام این لحظات به این فکر می کنم که تازه این ها بچه من نیستند فقط جوجه اردکهایم هستند...و چه کیفی دارد آن! و چه لذتی این!

*این روزها به این نتیجه رسیده ام که فقط انسان ها هستند که می توانند زبان نفهم باشند!

فقط کافی است باهاشان حرف بزنی و در جریان کارهایت قرارشان دهی، همان می شوند که می خواهی...

مثلا وقتی که سرو صدا می کنند و تو کار مهمی داری که باید سریعا انجامش دهی

فقط کافی است بروم پیششان و همین را بگویم...

تا هر ساعتی که گفته باشم، جیکشان هم در نمی آید!

و جیک در نیامدن از 4 جوجه اردک شیطون را فقط اهلش دانند یعنی چه!

 

 


جوجه اردک های من/یک

    نظر

 

توی حیاط خلوت که می گذارمشان، توی حوض، آخر کیفند!

زیر آبی می روند و دنبال هم می کنند و ..

فقط یک خطر وجود دارد و آن هم گربه هایی که گهگاهی از آن جا رد می شوند.

وقتی گربه بیاید، صدایشان جیغی می شود،و همه با هم آژیر خطری می زنند تا یکی به دادشان برسد.

ما هم که صدای جیغیشان را می شنویم، بدووو خودمان را می رسانیم بهشان

چند وقتی است شده اند چوپان دروغگو! شرطی شده اند به آن صدا و آمدن ما!

وقت و بی وقت جییغ می کشند تا ما برسیم، و وقتی می رسییم هچ خبری نیست!

دیگر مجبورم یواشکی از پشت پرده رصدشان کنم...

دیروز باز یکیشان جیییغ بنفشی کشید! هی ادامه می داد..شک کردم دیگر

رفتم پشت پنجره. یک گنجشک آمده بود پیشش و داشت برنج می خورد..

با اینکه جوجه اردک من هم چنان داشت جیغ می کشید ولی محلی ندادم.بهش گفتم: چیزی نیست..نگران نباش!

این همه صغری کبری چیدم که چه؟

خواستم بگویم  این روزها "یاد خدا"زیاد می افتم. 4 جوجه اردک من با تمااام رفتارهایشان، شباهت زیاد و عجیبی به ما آدم های 2 پا دارند...


معتکف=مریض رو به موت..

 

اعتکاف امسال برایم مثل 3 روز بستری شدن تو بخش "مراقبت های ویژه" بود...

با اینکه الان توی "بخشم"

اما دلم برای اتاق مراقبت های ویژه، ناز کشیدن هاش، غذاهای پاستوریزه و کم اش، خواب کم اش، آزادی نداشتنش 

و همه چیش تنگ شده..

مهم نوشت:الحمد لله مائه مره...


یاد مرگ

    نظر

 

باید تا چند روز دیگر اسبابمان را بکشیم و ببریم یک خانه دیگر...

اسباب دنیایمان را..

اسباب این بیست و چند سالی که زندگی کردم در این خانه

ومدام یاد روزی ام که باید جول و پلاسم را کلهم! جمع کنم از این دنیا..

کاش نباشد جول و پلاسی آن روز!