کوله پشتی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

غیبت معصوم...

    نظر

دلم

یک سایه بالای سر می خواهد...

دلم

 نگاه یک «عدد معصوم» را می خواهد...

خسته شدم از اینکه نمی دانم کارهایم درست هستند یا نه...

بلاتکلیفی بد جوری دارد اذیتم می کند

اینکه سبک زندگیم،زندگیمان، به گونه ای است که ایمان دارم اگر امام زمان بود،

این طور نبود!

دلم

حکم معصوم می خواهد.

مرا صدا کند

بایستم جلویش...

نگاهم را دزدکی روی صورتش بیندازم...

دلم که قرص شد

بگویم چشم و...

 بروم دنبال کاری که بهم سپرده...


شکر

    نظر

وقتی یک روزی میرسد که یه یک آرزویت میرسی

آن هم درست وقتی که اصلا فکرش را نمیکردی

آن هم آخرهای کارت..

دیگر نه تنها در پوست خودت

که درپوست هیچ کس نمیگنجی...

آمدن حاج آقا، از آن آرزوها بود...

پ.ن: پست تقریبا مخاطبهای اختصاصی دارد!

پ.ن2:جهت اطلاع! دوستانم که در کنار وبلاگم انزوا اختیار کرده اند،

 عوض شدند.این جدیدها را بسیار دوست دارم.

شما هم خواهید داشت...


من و مادر

    نظر

این روزها
که حال مادرمان هم روبه راه نیست
دستم به کار نمی رود...
اگر پسر بودم
یقینا سر به بیابان می گذاشتم!
 می رفتم پیدایش می کردم
س ر م
 را
روی پاهایش میگذاشتم
او
برای مادرش گریه می کند، زار می زند و برای خودش
و من برای خودم و مادرم...
پ.ن:یا صاحب ازمان
موکول می کنم سخنم را به روز بعد
امروز حال مادرمان روبه راه نیست...


نفس جنگی!

    نظر

میخواهم بخوابم

دراز میکشم، کمی جابه جا میشوم،دستانم را مشت می کنم و ملافه را تا زیر گلویم می آورم

یک نفس عمیییییییییییییییییییق

و چشمانم که حالا خیال بسته شدن دارند...

اصلاً حوصله خواندن آیه الکرسی را ندارم

زیر لب می گویم: غمت نباشد، ادبار قلب است دیگر!برای همه پیش می آید.تو هم یکی!

پس

به یک بسم الله بسنده می کنم.

به دقیقه نرسیده که "لوامه ام "از جا می پرد و شروع می کند به مواخذه...ذاتا کوتاه بیا نیست.میشناسمش

"خودم" فکر می کنم

می خواهم جوابش را بدهم

اول بادی به غبغب می اندازم و بعد با صدایی کلفت می گویم:

تو اگر "لوامه" بودی

می فهمیدی که ارزش بسم الله گفتن

خیلی خیلی خیلی...

بیشتر از این حرفهاست! و اگر به دیده معرفت بنگری، همه چیز را در همین بسم الله خواهی یافت.

"لوامه" ام ساکت میشود، سرش را کج می کند و بدجور زل می زند تو چشمانم...

من هم ساکت می شوم.اما زیر لب، طوری که "لوامه" نشوند می خوانم

الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سته و لا نوم....

اشاره: تمام ضمایر متکلم وحده را بخوانید "اماره"


بی حال...بی بال...

    نظر

خدا بیامرزدت قیصر...

باز لااقل آن روزها کسی بود که از "حالت" بپرسد

و تو دردت بگیرد که چرا از "بالت" نمی پرسند

این روزها

هیچ کس "حال" من را هم نمیپرسد

"بال" که جای خود دارد..

پ.ن: استثناء این پست مخاطب خاص دارد که شامل دوستانم میشود

و البته مخاطب اخص هم دارد

که عمراً یادش باشد اینجا سر بزند

خدا سرهمه مان را هیچ وقت اینقدر شلوغ نکناد که یادمان برودبعضی چیزها را...!